نام کتاب : عروسك پشت پرده
نویسنده : صادق هدایت
بخشی از داستان:
تعطيل تابستان شروع شده بود. در دالان ليسه پسرانه لوهاور شاگردان شبان هروزي چمدان بدست، سوت زنان و
شادي كنان از مدرسه خارج مي شدند .
فقط مهرداد كلاه ش را بدست گرفته و مانند تاجري كه كشتيش غرق شده
باشد بحالت غمزده بالاي سر چمدانش ايستاده بود . ناظم مدرسه با سر كچل ، شكم پيش آمده باو نزديك شد و
گفت:
-
شما هم مي رويد ؟
مهرداد تا گوشهايش سرخ شد و سرش را پائين انداخت ، ناظم دوباره گفت:
-
ما خيلي متأسفيم كه سال ديگر شما در مدرسة ما نيستيد .
حقيقتًا از حيث اخلاق و رفتار شما سرمشق
شاگردان ما بوديد ، ولي از من بشما نصيحت ، كمتر خجالت بكشيد ، كمي جرئت داشته باشيد ، براي جواني
مثل شما عيب است . در زندگي بايد جرئت داشت !
مهرداد بجاي جواب گفت :
- منهم متأسفم كه مدرسة شما را ترك ميكنم !
A.W.Surveys - Get Paid to Review Websites!
***
A.W.Surveys - Get Paid to Review Websites!
:: موضوعات مرتبط:
کتاب ,
,
:: بازدید از این مطلب : 402
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6